Status             Fa   Ar   Ku   En   De   Sv   It   Fr   Sp  
m-hekmat.com 2002-11-05 اين مطلب هنوز مقابله و تصحيح نشده است.

درباره رويدادهاى سياسى ايران

مصاحبه با نشريه انترناسيونال


2
انترناسيونال: درگيريهاى درونى رژيم اسلامى هر روز حادتر مى شود و ابعاد به مراتب گسترده ترى به خود مى گيرد. تبيين رايج در ميان خود جناحهاى حکومت از ماهيت اين اختلافات روى مقولات ولايت فقيه، قانون و جامعه مدنى دور ميزند. از نظر شما اين تعابير چقدر ماهيت و محتواى واقعى اختلافات درون رژيم را در شرايط حاضر بيان ميکنند. اختلاف جناحهاى حکومتى واقعا بر سر چيست؟
3
منصور حکمت: تبيين رايج از اختلافات درون هيات حاکمه، چه در رسانه هاى خود رژيم، و چه در نشريات خاتميون در اپوزيسيون، يک تعبير گمراه کننده از واقعيتى است که جلوى روى ماست. شک نيست که در ميان محافل و دستجات مختلف درون رژيم بر سر اينکه اسلام چيست، حکومت اسلامى چه پديده اى است، ولايت فقيه چه چهارچوبى دارد و آيا بايد مشروعيتش را به چماق ايدئولوژيک اسلام متکى کند يا به انتخابات، قانون چيست و آخوند چه جايگاهى دارد و غيره اختلافات زيادى وجود دارد. اما جستجو کردن ريشه هاى بحران حکومتى رژيم اسلامى و کشمکشهاى جناحهاى حکومت در ايران امروز در اين نوع اختلافات ديدگاهى در درون هيات حاکمه، پرت افتادن از حقيقت و واقعيات تاريخى است. علل بحران و تنش امروزى حکومت اسلامى حقايق اجتماعى و سياسى و اقتصادى اى است که اين حکومت با آن روبروست و نه اختلافات فقهى و عقيدتى و حتى استراتژيکى درون آن.
4
اين تعبير از بحران حکومتى در ايران، يعنى تعبيرى که منشاء اين کشمکشها ها را در اختلافات جناحها بر سر ولايت فقيه و قانون جستجو ميکند، يک اشکال کوچک دارد و آن اينست که مردم و تاريخ مادى جامعه را از تصوير بيرون ميگذارد. از نظر تاريخى، جمهورى اسلامى ايران يک پروژه شکست خورده است. از نظر سياسى، مردم علنا حکم به رفتن آن داده اند و اعلام کرده اند نميخواهندش. اين منشاء اين وضعيت است. حکومتى که روند تاريخى و ٦٠ ميليون مردمى که زير سيطره اش زندگى ميکنند پايان عمرش را اعلام کرده اند، به بحران و کشمکش داخلى مى افتد، از هر شکاف بالفعل و بالقوه از هم گسسته ميشود و اجزاء و جناحهاى متشکله اش به جان هم ميافتند. اين روند شروع شده است. اختلافات درونى حکومت بر سر ولى فقيه و غيره منشاء اين بحران نيست، بلکه، برعکس، اين بالا گرفتن بحران حکومتى و طرح مساله بقاء رژيم است که باعث اوجگيرى اين اختلافات شده است. بحث اختيارات ولى فقيه و محدود ماندن و نماندنش به قانون، يعنى ولايت فقيه مشروطه يا استبدادى، همانقدر به اوضاع امروز مربوط است که بحث مشروطه بودن و نبودن سلطنت و دامنه اختيارات شاه به اوضاع سال ٥٧، يعنى هيچ.
5
اين تبيين قلابى از چند سرچشمه معين آب ميخورد. اول، جناحهايى از خود رژيم. اينها ميخواهند بحث در محدوده حکومت اسلامى بماند و دامنه اعتراض مردم در حاد ترين حالت هم به اصلاح و تعديل نظام محدود بماند و کل رژيم اسلامى زير سوال نرود. خاتمى فرح پهلوى اين رژيم است. و واقعا خيال رژيم شاه چقدر راحت ميشد اگر جنبش ضد سلطنتى از ابتدا هدف خود را اجراى قانون اساسى سلطنت مشروطه و محدود شدن دامنه اختيارات شاه تعريف ميکرد و با شعار "زنده باد دکتر فرح پهلوى" به ميدان ميامد. به هر درجه اين فرمول قلابى امروز باب بشود، بهمان درجه جمهورى اسلامى زمان سقوطش را عقب انداخته است. دسته ديگرى که به اين تبيين دامن ميزنند اخراجى ها و منتظر خدمت هاى خود رژيم و محافل سياسى شريک در روى کار آوردن و بقاء حکومت کثيف اسلام اند. اينها طرفداران تعديل رژيم و طرد "انحصار طلبى" و محدوديت اختيارات جناح حاکم هستند تا بلکه بتوانند به دوران خوش و شيرين "همه با هم" گذشته برگردند. رژيم اسلامى رژيم اينها بود و هنوز هست. منتظرى راست ميگويد، او يکى از معماران ولايت فقيه است. بنى صدرها، سروش ها، يزدى ها، بهزاد نبوى ها و کل طيف وسيع هيچکس هايى که به ضرب حاکميت شلاق و چوبه دار اسلام "رجال" سياسى شدند، آرزويشان اينست که سر و ته ماجرا با بحث حاکميت قانون اساسى رژيم اسلامى و محدوديت اختيارات خامنه اى هم بيايد و سر پستشان برگردند. طيف ديگر، افراد و سازمانها و محافلى هستند که اگرچه رسما و از نظر سياسى بخشى از رژيم نبودند، اما سمپاتى هاى جدى اجتماعى، سياسى و فرهنگى با رژيم دارند. حکومت آخوندى نميخواهند اما اسلام را جزئى از هويت فرهنگى و ملى خود ميدانند و براى سهم گيرى از غرب به آن نياز دارند، با اين بساط شنيع قلع و قمع زنان مخالفند، اما از زن آزادى که سازمانش را دارد و برابرى اش را ميخواهد و ميگيرد بيشتر ميترسند. مقنعه را چندان نميپسندند، اما از جين و مينى ژوپ و تى شرت نفرت ملى - فرهنگى و آريايى -اسلامى دارند. از انحصار طلبى ناراضى اند، اما از وضعيتى که کمونيستها قانونى و علنى کارشان را بکنند و تشکلهاى کارگرى بتوانند به تصميم خود توليد را بخوابانند و حقشان را بگيرند مو بر اندامشان راست ميشود. جماعت زيادى از ضد کمونيست ها، ضد مدرنيست ها، ضد زن ها و شرق زده ها متعلق به اين طيف اند. از اميرخسروى ها و فتاپورها و فرخ نگهدارهايى که هنوز نامه سرگشاده شان را به خامنه اى مينويسند و براى آينده تشيع دل ميسوزانند تا گلشيرى ها و معروفى ها و بقيه جماعت بى ذوق و بى مايه اى که به صرف ابتياع نوشت افزار خود را "هم صنف" بالزاک و جويس و چخوف تصور ميکنند و براى خود "معافيت هنرى" از آزاديخواهى و حتى از شعور روزمره قائلند، متعلق به اين طيفند. لحن زننده اينها در برابر کمونيستها و مدافعين بزير کشيدن رژيم اسلامى را با نيش بازشان هنگام سخن گفتن از "دکتر خاتمى" مقايسه کنيد تا جايگاه اجتماعى اينها را دريابيد. نظام اجتماعى مطلوب اينها، چيزى حول و حوش همين مشروطه اسلامى خاتمى است. اينها دلشان آنجاست. آرمانشان همان است. براى اينها هم مساله دقيقا تعديل جمهورى اسلامى است. اين را به احتمالات ناشى از سرنگونى رژيم ترجيح ميدهند.
6
اين جريانات در تفسير اوضاع امروز در قالب جدال بر سر ولايت فقيه کاملا ذينفعند. منتها بحشهايى از اپوزيسيون باصطلاح چپ هم هستند که اين فرمولبندى را لابد از سر پراگماتيسم و "پلتيک" زنى تاکتيکى، و در واقع بدليل نداشتن اصول روشن سياسى و نظرى و نداشتن حرف و برنامه مستقل در قبال جامعه، تکرار ميکنند. فکر ميکنند با چسبيدن به اين مقولات و بازى کردن در اين زمين، سياسى تر و دست اندرکار تر و بى بى سى پسند تر ظاهر شده اند. اما واقعيت اين است که اين صرفا سند دنباله روى آنها از حوادث و رقصيدن به ساز ژورناليسم سطحى و مغرض در غرب است.
7
صورت مساله در اختلاف امروز ميان جناحهاى حکومت اينست که راهى براى تضمين بقاء رژيم اسلامى بيابند. اين منفعت مشترک همگى شان است. همگيشان ميدانند مردم ناراضى اند و حکم به رفتن رژيم اسلامى داده اند. نسلى که از ضد انقلاب اسلامى شکست خورد اين نسل نبود. بيست سى ميليون آدم جديد پا به حيات سياسى گذاشته اند که دليلى نميبينند بخاطر آنچه بر پدران و مادرانشان رفته است، مطيع اين توحش و عقب ماندگى باشند. دارند دنيا را ميبينند و چيز ديگرى ميخواهند. نخستين مصاف اجتماعى و سياسى واقعى اين نسل با جمهورى اسلامى در راه است. در مقابل اين نيروى تازه نفس و خوشبين به قدرت خود، يک رژيم از نفس افتاده داريم که نسل اول بانيانش دارند از دور خارج ميشوند و مشروعيتش را حتى براى جيره خوارانش از دست داده است. در هراس از اين زورآزمايى، محافل مختلف درون رژيم به تکاپو افتاده اند. هرکس فکر ميکند که يک نقطه تعادل طلايى يافت ميشود که در آن بقاء رژيم ممکن است. اصلاح طلبان اين نقطه تعادل را يک رژيم اسلامى تعديل شده و مشروطه ميدانند که بتواند اين فشار ها را هضم و کنترل کند. معتقدند يک رژيم فوق قشرى و الهى مردم را به نبرد روياروى فرا ميخواند و گور خود را ميکند. جناح مقابل، مدافعان ولايت مطلقه فقيه، ميگويند کوچکترين سازش با مردم دروازه را بر هجوم هاى عظيم بعدى ميگشايد. يک گام به عقب با سرنگونى يکى است. ميخواهند بزنند و بمانند. واقعيت اينست که هيچ نقطه تعادل واقعى وجود ندارد. هيچ فرمولى جلوى سقوط پديده اى را که از نظر تاريخ، از نظر اقتصاد سياسى جامعه و از نظر مردم عمرش را کرده است نميتواند بگيرد. تخريب خصلت ماهوى و درونى اين سيستم است.
8
انترناسيونال: يکى ديگر از اختلافات درون هيئت حاکمه بر سر رابطه رژيم اسلامى با آمريکاست. بحث بر سر اين موضوع بويژه با مسائلى که خاتمى در کنفرانس اسلامى مطرح کرد دوباره داغ شده است. بخشهايى از اپوزيسيون همواره بر مخالفت آمريکا با جمهورى اسلامى حساب ويژه اى باز کرده اند و لذا عادى شدن رابطه رژيم اسلامى با آمريکا را عامل ماندگارى رژيم اسلامى مى دانند. از نظر شما رابطه با آمريکا در اختلافات درونى رژيم چه جايگاهى دارد و عادى شدن اين روابط چه تاثيرى بر رابطه مردم با رژيم اسلامى مى گذارد؟
9
منصور حکمت: از چراغ سبزهاى اخير خاتمى تا عادى شدن رابطه ايران و آمريکا راه دراز و پر فراز و نشيبى است. تازه اگر اصولا قرار باشد اين راه در حيات اين رژيم معين طى بشود. به همين جهت اينکه عادى شدن رابطه چه تاثيرى در برخورد مردم با رژيم دارد، بنظر من سوالى زودرس است و فقط جا براى حدس و گمان باز ميکند. رابطه ايران و آمريکا صرفا يک مساله ديپلوماتيک يا امرى در حيطه سياست خارجى دو دولت نيست. بلکه يک شاخص و نمودار از معادلات سياسى پيچيده ترى است. جنگ قدرت در داخل حکومت ايران، سير تکوين حاکميت و مبانى "مشروعيت" رژيم از ديدگاه خودش، موقعيت رژيم ايران در قبال صلح فلسطين، رابطه عملى و سياسى رژيم ايران با احزاب افراطى اسلامى در خاورميانه و شمال آفريقا و تعيين تکليف عراق با آمريکا، اينها اهم مسائلى هستند که مساله رابطه ايران و آمريکا به آن گره خورده است. برخلاف نيروهاى اپوزيسيونى که به آنها اشاره کرديد، يعنى عمدتا سلطنت طلبان و مليون و مجاهدين، که با حساسيت نگران آشتى رژيم با دولت آمريکا هستند، بخش مهمى از خود رژيم عادى سازى روابط با آمريکا را ناقوس مرگ اين حکومت تلقى ميکنند. نه به اين خاطر که رابطه با آمريکا فى نفسه عامل بى ثباتى رژيم خواهد شد، بلکه به اين دليل که ضد آمريکايى گرى، ولو صرفا در سطحى نمايشى و تبليغاتى، يک رکن مهم هويت سياسى تاکنونى رژيم در منطقه بوده است. عادى شدن روابط با آمريکا در يک بعد مهم پرونده دوران خمينى و ميراث سياسى آن دوران را ميبندد و جمهورى اسلامى را ناگزير ميکند خود را چه در سطح داخلى و چه در سطح بين المللى باز تعريف کند. اين کار عملى نيست. رژيم اسلامى فقط بعنوان ميراث آن دوران و بر دوش پيروزى خونين ضد انقلاب اسلامى در سالهاى قبل، به حيات خود ادامه داده است. برقرارى رابطه با آمريکا به معناى تجديد نظر طلبى در هويت سياسى رژيم است. چنين حرکتى وقتى کل جامعه در کمين رژيم است و انتظار نابودى اش را ميکشد، ميتواند کل اين دم و دستگاه را به هم بريزد و ساعت نابودى اش را جلو بياندازد. بنابراين فکر ميکنم حتى مساله رابطه با آمريکا هم امروز براى جناحهاى رژيم ديگر يک امر عقيدتى و ايدئولوژيک نيست، بلکه امرى است در قلمرو محاسبات سياسى و جنگ بقاء.
10
اگر کسى "پروژه خاتمى" را به عنوان يک امر ممکن پذيرفته باشد، يعنى فکر کند ميتوان رژيم اسلامى را تعديل کرد، باز تعريف کرد و به يک دولت متعارف مبتنى بر نوعى مشروطيت تبديل کرد، و حکومت اسلام را در يک نقطه تعادل جديد سرپا نگاه داشت، آنوقت براى او برقرارى رابطه با آمريکا يک جزء منطقى و ضرورى اين تصوير خواهد بود. رابطه با آمريکا يک رکن "جمهورى اسلامى دوم" است که فعلا در وعده هاى خاتمى و خام خيالى هاى شيفتگانش در اپوزيسيون موجوديت يافته است. اينها بايد اين جبهه را باز کنند. بخصوص که از اين طريق حمايت دول و رسانه هاى غربى را به خود جلب ميکنند و رقيب را در داخل کشور مرعوب ميکنند. اما براى مدافعان جمهورى اسلامى اول، که نفس اين بحث تعديل و قانون و جامعه مدنى را تعرضى به کليت رژيم و به خطر انداختن نفس موجوديت آن ميابند، مساله رابطه با آمريکا هم يک گام مخرب ديگر است. اينجا هم بنظر من حضور مردم و اعلام نيت شان براى سرنگونى رژيم تعيين کننده ترين فاکتور بوده است. وضعيت الان طورى شده است که هر جلوه اى از عقب نشينى و تعديل در سيماى رژيم، مردم را با حرارت بيشترى به جانش مياندازد. رابطه با آمريکا در دوران رفسنجانى معناى سياسى امروز را نميافت. ميتوانست بطور تدريجى و کنترل شده تا حدود زيادى عملى بشود. اما چنين رويدادى در ايران امروز در حکم دعوت علنى مردم به هجوم است. بنظر من رابطه با آمريکا نميتواند بدون تسويه حساب جدى ميان جناحها عملى شود. اما از سوى ديگر اگر چنين تسويه حسابى صورت بگيرد، آنگاه فضاى سياسى جامعه، بخصوص با ورود مردم به نبردهاى نهايى براى سرنگونى کل رژيم، چنان متلاطم خواهد بود که مساله رابطه ايران و آمريکا را بار ديگر تحت الشعاع قرار خواهد داد.
11
انترناسيونال: بنظر ميرسد ائتلاف مدافع خاتمى در درون رژيم به نسبت زمان بعد از انتخابات تغييراتى کرده است. ترکيب و موازنه قواى جناحهاى رژيم اسلامى را چگونه مى بينيد؟
12
منصور حکمت: اين ائتلاف از ابتدا بيشتر يک ائتلاف مقطعى و انتخاباتى عليه انتخاب ناطق نورى بود تا يک ائتلاف سياسى. فاصله جناح رفسنجانى از طرفداران به اصطلاح ليبرال خاتمى و همينطور خط امام سابق و مجاهدين انقلاب اسلامى از ابتدا محسوس بود. رويدادها و اصطکاکهاى اخير شرايطى پيش آورد که در آن رفسنجانى بتواند بطور مشهودى اين فاصله را ترسيم کند. بنظر من رفسنجانى به موضع خامنه اى نرفته و نخواهد رفت. موضع رفسنجانى موضع ثالثى است. اين جناح دارد خود را براى دوران پس از خامنه اى آماده ميکند. رفسنجانى بنظر من بر سر حتى ولايت فقيه هم ممکن است سازش کند، اما تعريفش از "خودى و بيگانه" با خامنه اى و تمام محفل کاربدستان اصلى دوران خمينى يکى است. سوال براى اينها سر کار نگاهداشتن جناحهاى خودى است. رفسنجانى به هر "پرسترويکايى" در اقتصاد و سياست و ديپلوماسى رضايت خواهد داد مشررروط بر اينکه "گلاسنوستى" در کار نباشد. رفسنجانى دنبال راه حل "چينى" مساله است. بنظر من شانس ندارد، در درجه اول چون رژيم اسلامى پاسخ اقتصادى ندارد.
13
تا آنجا که به موازنه قدرت مربوط ميشود بنظر من بايد تصوير استاتيک و ديناميک از مساله را از هم تفکيک کرد. همين امروز قدرت جناح خامنه اى بيشتر است چون ابزارهاى سرکوب و ارعاب را دست خود متمرکز دارد. اما جناح خامنه اى در روند اوضاع دست بالا ندارد و در موضع ضعف و دفاع است. بنظر من رويدادهاى اخير نه نشان قدرت اين جناح بلکه نشان استيصال و سراسيمگى آن بود. معنى اين حرف زوال تدريجى اينها نيست. برعکس بايد منتظر بالاگرفتن بازهم بيشتر خشونت از طرف اين جريان بود.
14
انترناسيونال: وجود يک ارتجاع نامنسجم فضاى مناسبى به کارگران و مردم براى اعتراض مى دهد. اما مساله اين است که چه عواملى مى تواند اين اعتراضات و نفرت عميق مردم از رژيم اسلامى را به سمت يک جنبش اعتراضى متشکل و با خواستهاى روشن ببرد؟
15
منصور حکمت: بنظر من يک جنبش اعتراضى واحد متشکل با خواستهاى روشن در ايران شکل نميگيرد. فقط وقتى ميشود يک جنبش اعتراضى واحد داشت که اتفاقا خواستها روشن نباشد و فقط "مرگ بر" ها معلوم باشد. اينبار چندين جنبش اعتراضى متشکل با خواستها و برنامه ها و آلترناتيو هاى ويژه خويش پا به ميدان خواهند گذاشت. ما ميتوانيم براى پيروزى و جلو افتادن يکى از اينها کار کنيم و آن جنبش کارگرى - سوسياليستى است. چگونه ميتوان اين جنبش را بعنوان يک جنبش متشکل با شعارهاى روشن به ميدان کشيد؟ تمام موجوديت حزب کمونيست کارگرى و تمام دو دهه کار ما، پاسخى به اين سوال است.
16
انترناسيونال: حزب کمونيست کارگرى تاکنون در يک سطح عمومى طبقه کارگر و مردم ايران را به برپايى يک انقلاب عليه رژيم اسلامى فراخوانده است. اما دفتر سياسى حزب در اطلاعيه "جنگ بازنده ها" بطور مشخص طبقه کارگر و مردم را به انقلاب فراخوانده است. آيا اين فراخوان تاکيد مجددى را به مبارزه عليه کليت رژيم مدنظر دارد (در شرايطى که بخش وسيعى از اپوزيسيون به حمايت از يک جناح رژيم برخاسته است) يا هدفش مطرح کردن مسئله قدرت سياسى به عنوان مسئله روز است؟
17
منصور حکمت: تقسيم اوضاع به "کلى يا مشخص" و تقسيم شعارها و اهداف يک جريان به "شعارهاى عمومى و يا فراخوانهاى روز"، روشى نيست که لااقل من به مبارزه سياسى نگاه ميکنم. اين دو قطبى ها ممکن است براى مرتب کردن ذهن کسى مناسب باشد، اما با پيوستگى درونى و ذاتى جهان مادى تناسب ندارد. بنظر من اصول همواره عاجل اند، حقيقت هميشه گفتنى است، امر آرمانى هميشه فورى است. ميدانم خيلى ها به آن اعلاميه از آن ديد نگاه ميکنند و بسيارى رفقا از "کنکرت شدن" فراخوان انقلاب به وجد آمده اند. اما انقلاب سوسياليستى براى ما هميشه کنکرت و عاجل است. شايد چيزى که فرق کرده بحث امکانپذيرى و وجود شرايط مادى براى براه افتادن يک جنبش انقلابى وسيع است. شعار هميشگى و قديمى ما مبنى بر انقلاب عليه رژيم اسلامى امروز جبرا گوش شنوا ترى پيدا ميکند و توجه بيشترى را بخود جلب ميکند. اين عالى است. ميشود عملا دست بکار شد. بحث بر سر مبرميت يا موضوعيت يافتن سياسى و تاکتيکى مقوله انقلاب از نظر ما نيست، بلکه برسر گسترش امکانات پراتيک کردن آن است. سياست ما ثابت است، اين مردمند که دارند تغيير ميکنند. دوره آينده دوره ماست.
18
انترناسيونال: يکى ديگر از اختلافات درون هيئت حاکمه بر سر رابطه رژيم اسلامى با آمريکاست. بحث بر سر اين موضوع بويژه با مسائلى که خاتمى در کنفرانس اسلامى مطرح کرد دوباره داغ شده است. بخشهايى از اپوزيسيون همواره بر مخالفت آمريکا با جمهورى اسلامى حساب ويژه اى باز کرده اند و لذا عادى شدن رابطه رژيم اسلامى با آمريکا را عامل ماندگارى رژيم اسلامى مى دانند. از نظر شما رابطه با آمريکا در اختلافات درونى رژيم چه جايگاهى دارد و عادى شدن اين روابط چه تاثيرى بر رابطه مردم با رژيم اسلامى مى گذارد؟
19
منصور حکمت: از چراغ سبزهاى اخير خاتمى تا عادى شدن رابطه ايران و آمريکا راه دراز و پر فراز و نشيبى است. تازه اگر اصولا قرار باشد اين راه در حيات اين رژيم معين طى بشود. به همين جهت اينکه عادى شدن رابطه چه تاثيرى در برخورد مردم با رژيم دارد، بنظر من سوالى زودرس است و فقط جا براى حدس و گمان باز ميکند. رابطه ايران و آمريکا صرفا يک مساله ديپلوماتيک يا امرى در حيطه سياست خارجى دو دولت نيست. بلکه يک شاخص و نمودار از معادلات سياسى پيچيده ترى است. جنگ قدرت در داخل حکومت ايران، سير تکوين حاکميت و مبانى "مشروعيت" رژيم از ديدگاه خودش، موقعيت رژيم ايران در قبال صلح فلسطين، رابطه عملى و سياسى رژيم ايران با احزاب افراطى اسلامى در خاورميانه و شمال آفريقا و تعيين تکليف عراق با آمريکا، اينها اهم مسائلى هستند که مساله رابطه ايران و آمريکا به آن گره خورده است. برخلاف نيروهاى اپوزيسيونى که به آنها اشاره کرديد، يعنى عمدتا سلطنت طلبان و مليون و مجاهدين، که با حساسيت نگران آشتى رژيم با دولت آمريکا هستند، بخش مهمى از خود رژيم عادى سازى روابط با آمريکا را ناقوس مرگ اين حکومت تلقى ميکنند. نه به اين خاطر که رابطه با آمريکا فى نفسه عامل بى ثباتى رژيم خواهد شد، بلکه به اين دليل که ضد آمريکايى گرى، ولو صرفا در سطحى نمايشى و تبليغاتى، يک رکن مهم هويت سياسى تاکنونى رژيم در منطقه بوده است. عادى شدن روابط با آمريکا در يک بعد مهم پرونده دوران خمينى و ميراث سياسى آن دوران را ميبندد و جمهورى اسلامى را ناگزير ميکند خود را چه در سطح داخلى و چه در سطح بين المللى باز تتعريف کند. اين کار عملى نيست. رژيم اسلامى فقط بعنوان ميراث آن دوران و بر دوش پيروزى خونين ضد انقلاب اسلامى در سالهاى قبل، به حيات خود ادامه داده است. برقرارى رابطه با آمريکا به معناى تجديد نظر طلبى در هويت سياسى رژيم است. چنين حرکتى وقتى کل جامعه در کمين رژيم است و انتظار نابودى اش را ميکشد، ميتواند کل اين دم و دستگاه را به هم بريزد و ساعت نابودى اش را جلو بياندازد. بنابراين فکر ميکنم حتى مساله رابطه با آمريکا هم امروز براى جناحهاى رژيم ديگر يک امر عقيدتى و ايدئولوژيک نيست، بلکه امرى است در قلمرو محاسبات سياسى و جنگ بقاء.
20
اگر کسى "پروژه خاتمى" را به عنوان يک امر ممکن پذيرفته باشد، يعنى فکر کند ميتوان رژيم اسلامى را تعديل کرد، باز تعريف کرد و به يک دولت متعارف مبتنى بر نوعى مشروطيت تبديل کرد، و حکومت اسلام را در يک نقطه تعادل جديد سرپا نگاه داشت، آنوقت براى او برقرارى رابطه با آمريکا يک جزء منطقى و ضرورى اين تصوير خواهد بود. رابطه با آمريکا يک رکن "جمهورى اسلامى دوم" است که فعلا در وعده هاى خاتمى و خام خيالى هاى شيفتگانش در اپوزيسيون موجوديت يافته است. اينها بايد اين جبهه را باز کنند. بخصوص که از اين طريق حمايت دول و رسانه هاى غربى را به خود جلب ميکنند و رقيب را در داخل کشور مرعوب ميکنند. اما براى مدافعان جمهورى اسلامى اول، که نفس اين بحث تعديل و قانون و جامعه مدنى را تعرضى به کليت رژيم و به خطر انداختن نفس موجوديت آن ميابند، مساله رابطه با آمريکا هم يک گام مخرب ديگر است. اينجا هم بنظر من حضور مردم و اعلام نيت شان براى سرنگونى رژيم تعيين کننده ترين فاکتور بوده است. وضعيت الان طورى شده است که هر جلوه اى از عقب نشينى و تعديل در سيماى رژيم، مردم را با حرارت بيشترى به جانش مياندازد. رابطه با آمريکا در دوران رفسنجانى معناى سياسى امروز را نميافت. ميتوانست بطور تدريجى و کنترل شده تا حدود زيادى عملى بشود. اما چنين رويدادى در ايران امروز در حکم دعوت علنى مردم به هجوم است. بنظر من رابطه با آمريکا نميتواند بدون تسويه حساب جدى ميان جناحها عملى شود. اما از سوى ديگر اگر چنين تسويه حسابى صورت بگيرد، آنگاه فضاى سياسى جامعه، بخصوص با ورود مردم به نبردهاى نهايى براى سرنگونى کل رژيم، چنان متلاطم خواهد بود که مساله رابطه ايران و آمريکا را بار ديگر تحت الشعاع قرار خواهد داد.


21
به نقل از نشريه انترناسيونال شماره ٢٦
دى ١٣٧٦، ژانويه ١٩٩٨


m-hekmat.com #1280fa.html