40
انترناسيونال: سيستم سياسى و ادارى شوروى و بلوک شرق را، مانند نظام اقتصادى آن، نتيجه طبيعى و اجتناب ناپذير کمونيسم وانمود ميکنند. کمونيسم را با "توتاليتريسم" و فقدان آزادى هاى سياسى تداعى ميکنند و نتيجه ميگيرند که تنها روش واقعى و امکان پذير براى دخالت مردم در اداره امور جامعه پارلمانتاريسم و پلوراليسم رايج در کشورهاى غربى است. اولا، خود اين ادعا چقدر صحت دارد و ثانيا آلترناتيو کمونيستها براى دخالت مردم در اداره جامعه ، دمکراسى شورايى، تا چه حد با سازمان پيچيده جامعه امروز خوانايى دارد و قابل اجراست؟ و بالاخره، آيا نظام سياسى در سوسياليسم تک حزبى است؟
40a
منصور حکمت: اولا، نظام سياسى شوروى و بلوک شرق روبناى سياسى و حقوقى نظام اقتصادى اى بود که در اين کشورها برقرار بود و کوچکترين ربطى به سوسياليسم و کمونيسم و مارکسيسم نداشت. اين نه فقط نتيجه طبيعى انقلاب کارگرى اکتبر نبود، بلکه با درهم کوبيدن دستاوردهاى سياسى اين انقلاب و با خفه کردن دامنه وسيع آزادى و حقوق سياسى که با اين انقلاب بدست آمده بود ممکن شد. ثانيا، پارلمانتاريسم شکل مشخصى از حکومت طبقات داراست. صرفنظر از اينکه بخش عمده تصميماتى که به حيات ميليونها انسان در کشورهاى پارلمانى مربوط ميشود در بيرون پارلمان توسط يک اليت سياسى، اقتصادى و نظامى گرفته ميشود که به هيچ مرجعى جوابگو نيستند، خود پارلمان را هم بسختى ميتوان ارگانى براى دخالت مردم در امور جامعه ناميد. چهار يا پنج سال يک بار با مقدارى پوستر و تبليغات و مواعيد رنگارنگ به سر مردم ميريزند، راى شان را ميگيرند و دنبال کارشان ميروند. اگر بخواهيم ادعاى نظام پارلمانى را باور کنيم بايد به اين نتيجه عجيب برسيم که به مدت دهسال مردم جوامع غربى بدست خود و با راى خود مشغول کندن خشتهاى رفاه اجتماعى و بيکار کردن و بى حقوق کردن خود بوده اند. معلوم نيست مردم انگلستان چگونه به خود ماليات سرانه بستند و يا مردم آمريکا در کدام مرجع به راه اندازى جنگ در خليج و تخصيص جان و مال مردم به آن راى دادند. اين ادعاها شوخى است. نظام پارلمانى نظامى است که در آن هر چند سال يکبار مردم از ميان جناحهاى رنگارنگ طبقات حاکم يکى را بر سر خود سوار ميکنند. طبعا اين نظام از استبداد مطلقه فلان ژنرال ارتشى و يا فلان حکومت آشکارا پليسى بهتر است. اما اطلاق نظام مبتنى بر دخالت مستقيم مردم به آن ديگر زياده روى است. ثالثا، پارلمان همانقدر محصول سرمايه دارى است که رژيم هاى پليسى و خونتاهاى نظامى. تمام دنيا زير نگين سرمايه دارى است و تعداد رژيم هايى که در آن پارلمان قابل ذکرى هست که بر مبناى يک انتخابات غيرتقلبى و با حق راى همگانى بوجود آمده و سهم جدى اى در قانون گذارى دارد، انگشت شمار است. کسى که از سياست در سرمايه دارى حرف ميزند بايد يادش باشد که مارکوس و شاه و فرانکو و پينوشه و خمينى و صدام حسين و پاپادوک و بيبى دوک و اورن و هيتلر و موسولينى هم محصولات همين جامعه بوده اند. پلوراليسم بورژوايى تابعى از ثبات موقعيت سياسى و اقتصادى بورژوا در جامعه است. هر جا اين ثبات به خطر افتاده خودشان در پارلمان و احزاب مختلف را گل گرفته اند و به اين نوع حکومتهاى استبدادى متوسل شده اند. آيا سوسياليسم يک نظام تک حزبى است؟ کمونيسم به معنى هدف نهايى انقلاب کارگرى فاقد دولت بعنوان يک نهاد سياسى است. اما انتقال به چنين وضعيتى نوعى دولت را در پى قدرت يابى طبقه کارگر ايجاب ميکند. حکومت کارگرى، اما، اساسا حکومتى حزبى نيست. حکومت نهادهاى دربرگيرنده کارگران است. حکومت کارگرى حکومت حزب کمونيست کارگران نيست، حکومت شوراها و ارگانهاى عمل مستقيم توده کارگران و شهروندان است. طبيعى است که در اين سيستم احزاب بايد آزاد باشند تا براى اجراى سياست و برنامه مورد نظرشان توسط شوراها و ارگانهاى دمکراسى مستقيم فعاليت کنند. اگر حزب کمونيست کارگران بخواهد در اين ميان موقعيت موثرى داشته باشد بايد اساسا به اين اعتبار باشد که توانسته است بعنوان سازمان دربرگيرنده کارگران و رهبران ذينفوذ آنها در جامعه قد علم کند. حکومت کارگرى ناطر به يک رژيم تک حزبى نيست، در عين حال رژيمى هم نيست که در آن احزاب قدرت دولتى را بدست ميگيرند. بعلاوه، و اين مانند بقيه نکات نظر شخصى من است، حکومت کارگرى يک حکومت ايدئولوژيک نيست. جامعه آزاد ايدئولوژى رسمى لازم ندارد. اين وظيفه کمونيستهاست که مارکسيسم و نگرش کمونيستى را بعنوان يک رکن خودآگاهى جامعه بسط بدهند و همه گير کنند. اينکه آيا احزاب سياسى اى که خواهان سرنگونى دمکراسى مستقيم و شورايى مردم هستند و براى اعاده قدرت طبقات سرنگون شده تلاش ميکنند در چنين نظامى اجازه فعاليت خواهند داشت يا خير امرى است که خود شوراها در روز خودش راجع به آن تصميم ميگيرند. سوال بهر حال اين خواهد بود که آزادى آنها و يا ممانعت از فعاليت آنها کداميک راه موثرترى براى زدن ريشه آنها در جامعه خواهد بود. ءآيا سيستم شورايى بنظام متکى به دخالت مستقيم شهروندان از سطح محلى تا سراسرى، است که با توجه به اقتصاد و تقسيم کار پيچيده جهان امروز، حضور مستمر مردم در تصميم گيرى سياسى و اقتصادى و ادارى را واقعا ميشود تضمين کرد. در نظام پارلمانى، سياست و اداره امور به يک تخصص دور از دسترس مردم تبديل ميشود. در سيستم شورايى دامنه قدرت هر شورا با حيطه عملى فعاليتش تناسب دارد. هر شورا از نمايندگان مجموعه اى از شوراهاى يک سطح پائين تر تشکيل ميشود. کل ساختار شورايى که از پايه اى ترين سطح محلى تا سطح سراسرى و مرکزى را در برميگيرد در سطوح مختلف امکان دخالت موثر مردم و نمايندگان آنها و همينطور اعمال کنترل انتخاب کنندگان بر نمايندگان را فراهم ميکند. سيستم پارلمانى پوششى براى قدرت يک اليگارشى بورژوا است. سيستم شورايى ظرف مستقيمى براى دخالت خود توده مردم است.
41
انترناسيونال: يکى از نتايج سقوط بلوک شرق، سست شدن ايده حزبيت و فعاليت حزبى در ميان چپ هاست. صرفنظر از احزاب اردوگاهى سابق که يکى پس از ديگرى خود را منحل ميکنند و يا همان اعلام تعلق فرمال سابق به کمونيسم را کنار ميگذارند، چپهاى راديکالى هم هستند که دوره حاضر را دوره تحزب نميدانند و از جمله معتقدند بايد فعاليت نظرى کرد و يا بعنوان عناصر سوسياليست در جنبشهاى پايه فعال شد. نظر شما در مورد چنين تبيينى چيست. بعلاوه خود شما از بنيانگذاران حزب جديدى هستيد که ميخواهد به مراتب استوارتر از قبل بعنوان يک جريان مارکسيست و کارگرى فعاليت کند. فکر نميکنيد ايجاد يک حزب کمونيستى کارگرى در شرايط حاضر با ناباورى و حتى تمسخر مواجه شود؟
42
منصور حکمت: بهرحال هميشه کسانى پيدا ميشوند که براى سوسياليسم و تشکل و حتى داشتن آرمانهاى بزرگ شانه بالا بياندازند. دهن کجى به سوسياليسم و کارگر هميشه در جامعه بورژوايى پاداش گرفته و امروز شايد عده بيشترى در رسانه ها، در دانشگاهها، و در نهادهاى سياسى و تبليغى مختلف به اين شغل شريف رو آورده باشند. اينها مساله ما را تشکيل نميدهند. اما در مورد چپهاى راديکال و فعالين سوسياليستى که ضمن اعتقاد به ضرورت تلاش سوسياليستى "دوره" حاضر را دوره تحزب نميدانند به چند نکته اشاره ميکنم. منهم معتقدم فعاليت نظرى مارکسيستى و درگير شدن در جنبشهاى پايه کارگرى امروز اهميت زيادى براى کمونيستها دارد. تاکيد من اينجا روى کلمات "مارکسيستى" و "کارگرى" است چون ميدانم براى خيلى از چپها فعاليت نظرى يا جنبشهاى پايه اين معنى مشخص را ندارد و در بسيارى موارد منظورشان فعاليت فرهنگى و شرکت در جنبشهايى نظير دفاع از حقوق اقليتها، محيط زيست، دموکراتيزه کردن جوانبى از نظام سياسى و غيره است. بنظر من در عين اينکه چپها بايد شديدا در اين عرصه ها هم در گير باشند، اينها را بخصوص در اين دوره و زمانه هنوز نميتوان فعاليت نظرى و يا کار پايه براى کمونيستها بحساب آورد. اما حتى براى کسى که فعاليت نظرى مارکسيستى و کار پايه کارگرى مورد نظرش باشد فاصله گرفتن از تحزب يک اشتباه اساسى است. جاى خالى احزاب سياسى را کانونها و محافل و مکاتب و شخصيتها نميتوانند پر کنند. بنظر من در غياب احزاب کمونيستى کارگرى که بتوانند کل يک آلترناتيو طبقاتى را در جامعيت آن در برابر طبقه حاکم قرار بدهند، در غياب احزابى که مرتبط کردن تلاشهاى کمونيستى در عرصه هاى مختلف را وظيفه خودشان بدانند و به مبارزه کمونيستى چهره يک حرکت همه جانبه را بدهند که کل حاکميت سرمايه دارى را مورد تعرض قرار ميدهد، فعاليتهاى کانونها و عناصر سوسياليست در اين يا آن عرصه در جامعه تاثيرات ديرپايى نخواهد داشت. بخصوص فکر ميکنم در غياب ابراز وجود کمونيسم کارگرى در شکل احزاب سياسى، تلاشهاى محفلى و کانونى سوسياليستها راديکال و منتقد باقى نميماند. جامعه بورژوايى اينها را هضم ميکند و برنگ خودش درمياورد. دنيا پر از محافل و کانونها و عناصر سوسياليستى است که در عرصه هاى مختلف دست به "فعاليت آلترناتيو" زدند و بعد از چندى همان فعاليت آلترناتيو به يک ستون سنت رسمى تبديل شده است. راديکاليسم در جامعه تابعى از موقعيت طبقه کارگر در مبارزه ميان طبقات است. اين ديگر قلمروى است که در درجه اول وجود احزاب کمونيستى کارگرى را ايجاب ميکند.
43
بنظر من حزب گريزى اى که امروز شاهد آنيم ناشى از حمله وسيع بورژوازى به کمونيسم بطور کلى و کمونيسم متشکل بطور اخص است. وقتى کمونيسم غير قانونى ميشود و کمونيستها تحت تعقيب قرار ميگيرند احزاب کمونيست عضو از دست ميدهند و حتى گاه عملا منحل ميشوند. اين را همه درک ميکنند. ظاهر امر اين است که امروز لااقل در غرب کمونيسم غير قانونى نيست، اما هجوم تبليغاتى بورژوازى به سوسياليسم در کنار هجوم اقتصادى اش به طبقه کارگر و بيکارى ميليونى، تاثير مشابهى دارد. اين را کاملا ميشود فهميد که در چنين شرايطى هم خيلى ها از تشکل سوسياليستى فاصله بگيرند. بنابراين من براى تئورى هاى ژرف انديشانه مبنى بر اينکه امروز "دوره تحزب نيست" ارزش زيادى قائل نيستم. اين خاصيت بشر است که براى حرکات قابل درک و قابل توضيح خود دلائل فلسفى و حکمتهاى پيچيده بتراشد. وقتى کارگر و کمونيسم از زير منگنه بيرون بيايند دوباره "دوره تحزب" ميشود! بنظر من اين عقب نشينى گذرا است و تحرک اعتراضى طبقه کارگر، در فرانسه، آلمان، روسيه و حتى شايد آمريکا، در ظرف چند سال آينده به اين فضاى فکرى خاتمه خواهد داد.
44
انترناسيونال: در خود غرب با روندهاى واپسگرايانه مهمى مواجهيم. آخرين خشتهاى دولتهاى رفاه از جا در ميايد و همان حد موجود مسئوليت جامعه و دولت در قبال رفاه و امنيت اقتصادى فرد زير سوال ميرود. در سطح سياسى ناسيوناليسم و فاشيسم و راسيسم و مذهب به تحرک افتاده اند. به موازات اينها يک عقبگرد معنوى چشمگير را شاهديم که براى مثال خود را با تائيد ميليتاريسم و تجاوزگرى نظامى غرب، تحمل و توجيه ابعاد وسيع فقر و بيکارى، بالاگرفتن تعصبات قومى و مذهبى، ژورناليسم فاسد و علنا وابسته به سياست دولتى و غيره نشان ميدهد. انتهاى اين مسير کجاست؟ آيا اين عقبگرد سياسى و معنوى در يک تعادل ارتجاعى تاريخى و دراز مدت رسميت پيدا ميکند و يا اينکه روندى گذرا و دوره اى است؟
45
منصور حکمت: بنظر من در تحليل نهايى انتهاى اين مسير را سوسياليستها و کارگران تعيين ميکنند. نه به اين معنى که کل جناحهاى بورژوازى مايل و راغب به طى تمام اين مسير و برقرارى يک روبناى سياسى فوق ارتجاعى هستند. بنظر من براى مثال راسيسم و فاشيسم در ابعادى که مورد نظر راست افراطى است حتى در درون خود بوژوازى غرب مطلوبيت قطعى ندارد. اما واقعيت اينست که اولا، تعادل دراز مدت تر و ماندگارتر مورد نظر بورژوازى بهرحال در نقطه اى بسيار راست تر از وضعيت موجود قرار ميگيرد، و ثانيا، اگر اوضاع به کش و قوس بورژواها واگذار شود کل پروسه اى که در آن اين تعادل بدست ميايد با مشقات زياد و جنگها و خون و خونريزيهاى فراوان همراه خواهد بود. فاشيسم و راسيسم و ميليتاريسم و مذهب و ناسيوناليسم گرايشاتى نيستند که فقط به جناح مرکز و محافظه کار در طبقه حاکم سوارى بدهند و بعد هرجا مطلوبيتشان تمام شد مرخص شوند. امروز دارند به اين جريانات ميدان ميدهند تا در پناه فضايى که ايجاد ميشود راديکاليسم و عدالت طلبى و آزاديخواهى را منکوب کنند و قوانين دست راستى خودشان را بعنوان مبانى نظم نوين جهانى تثبيت کنند. شايد تصورشان اينست که يک قدمى کوره هاى آدم سوزى و يا يک جنگ خانمانسوز ترمز را ميکشند. حتى اگر عاقبت تحرکات ارتجاعى امروز وضعيتى به اين سياهى نباشد، مسيرى که بايد تا نقطه تعادل جديد طى شود براى نسلى که در اين دوره زندگى ميکند پر درد و مشقت بار خواهد بود.
46
بنظر من جلوى اين روند را در درجه اول طبقه کارگر و نيروى سوسياليست در جامعه ميتواند و بايد سد کند. امروز تلاطمى در فضاى سياسى جوامع غربى در حال پيدايش است که رشد فاشيسم و عکس العملهايى که در مقابل آن بوجود آمده خود گوشه اى از آن است. اين کشورها دارند بتدريج از رخوت سياسى دهه هشتاد بيرون ميايند. جامعه بار ديگر بسمت قطبى شدن و سياسى شدن پيش ميرود. بنظر من خود اين شرايط از جمله زمينه ساز پيدايش يک چپ جديد و يک سوسياليسم کارگرى دخالتگر در کشورهاى غربى خواهد بود.
47
با اينهمه فکر ميکنم جلوگيرى از گسترش دامنه نفوذ فاشيسم و راسيسم و ناسيوناليسم و بطور کلى گرايشات سياسى راست افراطى هنوز مقدورتر از سد بندى در قلمرو اقتصادى در برابر تلاشهايى است که براى برچيدن "سرمايه دارى رفاه" در جريان است. تعرض بورژوازى به اشکال اقتصادى اى که ميراث دهه شصت و نيمه اول دهه هفتاد بودند پيگيرانه تر و استيصال آميزتر از جنبه هاى سياسى است. اتفاق نظر وسيعترى هم در اين زمينه در ميان بخشهاى مختلف بورژوازى وجود دارد. طبعا خود همين تعرض اقتصادى تجديد نظرى اساسى در خودآگاهى جامعه و موقعيت شهروند در اين جوامع را باعث ميشود. در پايان اين روند، آدم معمولى، و بطور مشخص کسى که از فروش نيروى کارش امرار معاش ميکند، انسانى بيحقوق تر، بى شخصيت تر، بى حرمت تر و محروم تر از امروز خواهد بود. وقتى طب را خصوصى ميکنند و بار هزينه دکتر و دارو را روى دوش "مصرف کننده" ميگذارند، ظاهرا دارند سياستى اقتصادى را پيش ميبرند. اما در خلال اين حرکت اين واقعيت در جامعه تثبيت ميشود و رسميت پيدا ميکند که حق سلامتى و بهداشت حقى است مرتبط با مالکيت و درآمد. در آموزش و پرورش همينطور، در فراغت و تفريح همينطور. اين نوع عقبگردهاى ايدئولوژيکى و سياسى و حقوقى که على الظاهر "فاشيستى" هم نيست، دامنه دارتر و مقابله با آن دشوارتر از اشکال افراطى ابراز وجود راست است.
48
انترناسيونال: به اين ترتيب آيا شما فاشيسم و راسيسم را مخاطرات عمده اى براى جامعه غربى نميدانيد؟
49
منصور حکمت: بگذاريد اينطور بگويم که تکرار تجربه آلمان نازى براى فاشيستها ساده نيست. جناحهاى چپ و حتى مرکز در جامعه عکس العمل شديدى در مقابل اين جريان نشان خواهند داد. زمينه هاى رشد راست افراطى ممکن است در آلمان و فرانسه و يا برخى جمهورى هاى شوروى سابق بيشتر باشد و در انگلستان و آمريکا کمتر. بهرحال تبديل شدن فاشيسم به يک نيروى فائقه در اروپاى غربى با موانع مادى و مقاومت سياسى عظيمى روبرو خواهد بود. بنظر من حتى در فضاى فعلى تحرک سياسى طبقه کارگر و نيروى سوسياليست قادر به پاسخگويى به اين تهديد خواهد بود. طبعا روشن است که بايد براى به ميدان آوردن اين نيرو عليه فاشيسم و راسيسم وسيعا تلاش کرد. بنظر من در اين شک نيست که فاشيستها تقويت ميشوند و بصورت يک جريان متشکل و پرتحرک راست افراطى جاى معينى در صحنه سياسى اين کشورها پيدا ميکنند. اما تصور نميکنم بتوانند در آينده قابل پيش بينى به يک جريان غالب يا تعيين کننده در درون بورژوازى تبديل شوند.
50
در مورد راسيسم مساله پيچيده تر است. راسيسم در اين کشورها نهادى تر و ريشه دارتر است و عوامل متعددى وجود دارد که بر رشد بيش از اين راسيسم در آينده، ولو در سطح رسمى توسط بورژوازى تقبيح شده باشد، دلالت ميکند. براى مثال يک لبه ايده اروپاى متحد کاملا عليه ساکنين کشورهاى موسوم به جهان سوم عمل ميکند. هويت اروپايى نه صرفا در تمايز با هويت ملى انگليسى و آلمانى بلکه در برابر آسيايى و آفريقايى معنى پيدا ميکند. رنگ راسيستى مساله وحدت اروپا اينجا و آنجا، و مشخصا در قبال مساله سياست واحد در قبال مهاجرت و پناهندگى و يا در تعريف کارآکتر و فرهنگ اروپايى، بکرات بيرون زده. با توجه به سطح بيکارى موجود در خود اروپا و فقر و نابسامانى اقتصادى و سرکوب سياسى در بسيارى کشورهاى آسيايى و آفريقايى و لاجرم مهاجرت وسيع به اروپا، بنظر ميرسد تفرقه افکنى نژادى و تحريکات راسيستى عرصه اى خواهد بود که بورژوازى به سادگى از آن دست بر نميدارد. حداکثر کارى که سياست رسمى در اين کشورها مد نظر قرار ميدهد اين است که فاشيستها بيش از حد از اين فضا نيرو نگيرند. در اين ميان قطعا قوانين مدنى به ضرر خارجيان تغيير خواهد کرد.
51
انترناسيونال: تحولات چند ساله اخير دو روند متناقض را پيش چشم همه گذاشته است. از يک طرف شاهد پاگيرى جنبشهاى ناسيوناليستى در کشورهاى بلوک شرق و شوروى هستيم که منجر به تجزيه شوروى و صف آرايى ملى و قومى و مذهبى در آن شده است. از طرف ديگر، اروپاى غربى در شرف برچيدن مرزهاى ملى و کشورى موجود و ايجاد يک اروپاى واحد است. کداميک از اينها الگوى آينده را بدست ميدهد، وحدت گرايى اروپاى غربى يا ناسيوناليسم و تجزيه ملى در اروپاى شرقى؟
52
منصور حکمت: بنظر من هيچکدام. ملى گرايى امروز در بلوک شرق نتيجه تجزيه اين بلوک است و نه عامل آن. بنابراين رشد دوره اى تمايلات ناسيوناليستى در شرق يک روند قابل تعميم در مقياس جهانى مبنى بر رشد ناسيوناليسم و دوره جديدى از حيات آن را نشان نميدهد. از طرف ديگر ترديد دارم طرح وحدت اروپا را بشود يک جدايى جدى از ناسيوناليسم در اروپا به حساب آورد. مساله بنظر ميرسد بيشتر بر سر تشکيل يک بازار داخلى ادغام شده در اروپاى غربى بعنوان مبناى يک قطب اقتصادى در رقابت با آمريکا و ژاپن است تا گذار از هويت ملى به هويتى فراملى. خود شوروى مدتها يک بلوک ادغام شده، با پول و دولت و ارتش واحد و سيستم مديريت اقتصادى متمرکز بود و امروز به کانون ملى گرايى تبديل شده است. تا آنجا که براى يک ناظر عادى قابل مشاهده است طرح وحدت اروپا بر غلظت هويت اروپايى در تقابل با غير اروپائيان افزوده بى آنکه تعلق خاطر ملى تک تک شرکاى اروپاى واحد را کاهش دهد. آنچه بنظر واقعى ميرسد اينست که قطبهاى جديد اقتصادى و سياسى، متشکل از ائتلاف هاى مختلف کشورى، دارد جاى تقسيم بندى و قطب بندى پيشين را ميگيرد و اين روند اتفاقا اصطکاکهاى بيشترى را ببار مياورد.
53
بنظر من تجربه سرمايه دارى نشان داده است که اگرچه حرکت سرمايه و جهانى شدن پروسه کار در شاخه هاى مختلف توليد مرزهاى کشورى را از نظر اقتصادى سست تر ميکند، ناموزونى رشد سرمايه دارى در حوزه هاى مختلف، کمبود سرمايه در مقياس جهانى و بى ثباتى عمومى اوضاع سرمايه دارى ناسيوناليسم را در سطح سياسى و در استراتژى اقتصادى بخشهاى مختلف بورژوازى زنده نگاه ميدارد. بنظر من سرمايه دارى اگر نه از نظر تجريدى، از نظر سير تکوين مشخص تاکنونى اش به هويت ملى و ناسيوناليسم نياز دارد. بنابراين هر وحدتى جز تعريف حدفاصل هاى جديد نخواهد بود. گرايش ذاتى سرمايه به جهانى شدن هرچه هم قوى باشد، بنظر ميرسد که خلاصى انسان از ناسيوناليسم و هويت ملى عملا کار انترناسيوناليسم و انقلاب کارگرى خواهد بود.
54
در مجموع فکر ميکنم دوره حاضر دوره ناسيوناليسم نيست. دوره زوال آنهم نيست. ناسيوناليسم نه پاسخ خاصى به مسائل سرمايه دارى امروز دارد و نه بطور ويژه اى زير فشار است. آنچه دارد تغيير ميکند آرايش ملى جهان سرمايه دارى است و نه جايگاه ملى گرايى در آن.
55
انترناسيونال: در شرايطى که بورژوازى الگوهاى خود را در اقتصاد و سياست و فرهنگ در اشکال مختلف از از ناسيوناليسم و مذهب تا فاشيسم و نژادپرستى مقابل جامعه قرار ميدهد، بنظر ميرسد که طبقه کارگر مشغول دفاع از خود در محدوده اقتصادى است. اين مساله چه در کشورهاى غربى و چه در اروپاى شرقى که عليرغم سياسى تر بودن فضاى جامعه، فقر روزافزون احتمال فرورفتن کارگران در لاک مبارزه اقتصادى را بيشتر ميکند، قابل مشاهده است. فکر نميکنيد اين وضعيت نگران کننده است؟ بنظر شما خروج از اين وضع در گرو چيست؟
56
منصور حکمت: بنظر منهم اين يک واقعيت ملموس و شديدا نگران کننده است. ابراز وجود طبقه کارگر در قلمرو سياسى امتداد خشک مبارزه اقتصادى نيست. "کارگران" به همين معنى جامعه شناسانه کلمه تاکنون کمتر در سياست دخالت کرده اند. کارگر با احزاب کارگرى، چه اصلاح طلب و چه انقلابى، در جدال سياسى شرکت ميکند. اکنون شرايطى بوجود آمده که همه سنتهاى سياسى و حزبى اى که بهر نوع ظرفى براى دخالت سياسى کارگر در جامعه بوده اند، نظير سوسيال دموکراسى و شاخه هاى مختلف کمونيسم، در حضيض بسر ميبرند. اين انتظار که کارگران بدون سازمانيابى حول احزاب سياسى ميتوانند از قلمرو اقتصادى زياد پا بيرون بگذارند انتظار پوچ و از نظر تاريخى بدون مبنايى است. شخصا تصور نميکنم سوسيال دموکراسى حتى راغب باشد که از اين پس بعنوان انعکاس سياسى جنبش اتحاديه اى در جامعه تصوير شود. اين جريان بنظر من بدرجه زيادى از کارگران دست کشيده و چشم به اقشار ميانى جامعه دوخته است. از اين گذشته سوسيال دموکراسى حتى فاقد يک برنامه اجتماعى و اقتصادى روشن است. مساله به اين ترتيب به سرنوشت کمونيسم کارگرى گره ميخورد. اينجاست که فکر ميکنم بدون وجود تلاش جدى براى اولا، دفع هجوم ضد کمونيستى امروز و ثانيا، ايجاد احزاب کمونيستى درگير در سازماندهى طبقاتى کارگران و دخيل در مبارزات سياسى، کارگران حتى اگر بتوانند در قلمرو اقتصادى سنگرهاى معينى را حفظ کنند، بهرحال با يک نقطه تعادل سياسى و ايدئولوژيکى به مراتب ضد کارگرى تر از اوضاع تاکنونى مواجه خواهند شد. بنظر من دوره اى که به آن پا گذاشته ايم از نقطه نظر تحرک اعتراضى طبقه کارگر کمبودى نخواهد داشت. اما اينکه اين مبارزات به چه سرانجامى ميرسد و بطور مشخص در موقعيت عمومى کارگر در جامعه، اقتدار و حرمت او، چه تاثيرى ميگذارد سوال ديگرى است. اين دومى ديگر به وجود يک تحرک کمونيستى در سطح جامعه و در متن حرکت کارگرى گره ميخورد.
57
انترناسيونال، نشريه حزب کمونيست کارگرى ايران شماره ١
اسفند ١٣٧٠ - مارس ١٩٩٢
مجموعه آثار منصور حکمت جلد هشتم صفحات ١ تا ٣٥
انتشارات حزب کمونيست کارگرى ايران، چاپ اول نوامبر ١٩٩٧ سوئد ISBN 91-630-5761-1